دو سال گذشت. اما چگونه ؟ خدا مي داند. از روزهايي که بهترين روزها بودفقط او مي داند قصه ي دلتنگي ام را.دلتنگي براي دو رکعت نماز عاشقانه در روضه ي رضوان . يک دل سير گريستن پشت ديوار بقيع ،.پشت در بسته ي مسجد اميرالمومنين  در مسجد شجره .يک شب تا صبح در مسجد الحرام روبروي خانه ي دوست به مناجات نشستن .گونه بر پرده ي مخملين کعبه نهادنو طواف .که نه هفت بار بلکه هفتاد بار.قصه ي اين دلتنگي پاياني ندارد. اي کاش مي شد از اين جا پر گرفت و رفت و دور شد دور. از اين آدم هايي که نقاب برچهره دارند.از اين دو رويي ها ، از اين مکاري ها و عوام فريبي ها دور شدخدايا ياريم کن و به من صبر عطا کن .


 

قصه ي دلتنگي

ي ,دلتنگي ,ها ,مسجد ,مي ,قصه ,از اين ,قصه ي ,مي داند ,در مسجد ,دور شد

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سگ های ولگرد بانگو دانلودستان این اقلیت یک نفره **********جغددانا*********** یک عدد مهسا هستم. خرید اینترنتی خلاصه کتاب روانشناسی راهنمایی و مشاوره نیلا آخوندی ویوا فیلم اشعار ،روضه ، نوحه ،مرثیه و رباعی ،دو بیتی ،زمزمه مجالس ختم و ترحیم ،خاکسپاری ،هفتم ،چهلم ،سر خاک جهت ذاکرین و مداحان اهل بیت توسط شاعر و مدا